سفارش تبلیغ
صبا ویژن



http://nimcat.persiangig.com/jumong2/bad6-2_files/CAJQGR35.jpg

تو قسمت قبل خوندید که هامیونگ تصمیم گرفت شاه تسو رو بکشه و به مرز رفتن و اکنون ادامه ی ماجرا

برای مشاهده ی بقیه داستان کلیک کنید

اون شب هامیونگ با موهیول گپ زدند و هامیونگ به موهیول گفت خشم ادمو قوی می کنه اما یه چیزی هست که قوی تر از خشم است و خودت باید اونو بفهمی

تسو افرادش در راه توفق کردن و منتظر اون دو نفر هستن که جلوتر از خودشون میرفتن برای همین ساجا می اد و به تسو میگه نباید به این سفر برید و اون گروهی که برای شناسایی رفته بودند برنگشتند اما تسو گفت من باید حتما به چیپاهیول بروم

 سربازای هامیونگ به کاروان تسو حمله می کنند و جنگ اغاز میشه و گویو از روبرو به سربازا حمله میکنن

وقتی ارابه ی تسو رو فراری میدن هامیونگ و موهیول از پشت بهشون حمله می کنند

تسو می خواد در بره که موهیول با نیزه میزنه و میکشدش(اره جون ...) و به خاطر اینکه هامیونگ زخمی شده دیگه نمی ره بررسی کنه و سربازای تسو هم برای پشتیبانی می ان و موهیول و بقیه هم از اونجحا فرار میکنن


موهیول هامیونگ رو بر می داره و به غار جومونگ میبره که هائه اپ اونو می بینه و هامیونگ هم بیهوش میشه

یه کمی به هامیونگ می رسن و هامیونگ به هوش می اد و به موهیول میگه برو پایتخت و به شاه یوری بگو تسو مُرده-یه نشونه هم بهش میده و بهش میگه اگه اینو نشون بدی میذارن بری پیش شاه



موهیول هم پیش یوری و بهش  میگه شاهزاده شاه تسو رو کشت و یوری هم جا می خوره و دستور میده همه رئیسها جمع شوند

فرمانده ها از یوری می پرسند برای چی ما رو مخفیانه خواستید که یوری میگه شاهزاده شاه تسو رو کشته و فرمانده ها هم میگن باید علیه بویو جنگ راه بندازیم که یوری میگه من به خاطر یه خبر بدون مدرک جنگ راه نمی اندازم

سانگا و مشاوراش هم تو فکرن که واقعا شاه تسو مُرده یا نه که سانگا میگه به پسر خوندهام باگیوک خبر بدید اوضاع رو بررسی کنه


سریو هم موهیول رو فرامی خونه و بهش میگه راسته که برادرم شاه تسو رو کشته و موهیول هم می گه درسته و سریو میگه منو ببر پیش اون که موهیول میگه من منتظر دستور شاه یوری هستم

تو بویو اوضاع به نظر بد نمی رسه و رئیس سایه های سیاه به همه دستور میده اماده جنگ علیه گوگوریو باشید
دوجین هم به یون میگه شاه  به شدت زخمی شده که یون میگه می خوام برم اونجا و دوجین هم بهش میگه منم باهات می آم



ماهوانگ هم تا خبر رو می شنوه میاد و به دستیارش میگه وسایلو جمع کن تا بریم و ماجرا رو برای دستیارش تعریف میکنه




نامه ی سانگا به باگیوک میرسه و باگیوک هم میگه پس حتما سربازای پولی رو برای کشتن شاه تسو گرفته و اموزش داده

هامیونگ که حالش بهتر شده از هائه اپ می پرسه که موهیول هنوز بر نگشته که هائه اپ میگه نه و از هامیونگ می پرسه ارتباط تو با موهیول چیه
هامیونگ هم به هائه اپ میگه اون شاهزاده ی گوگوریو هست و برادرم  وماجرای بدنیا اومدن موهیول و سرنوشتش رو برای هائه اپ میگه
هائه اپ هم به هامیونگ میگه اون تا اخر عمرش باید اینطوری زندگی کنه و ندونه شاهزاده است؟ که هامیونگ میگه اون داره به یه جوان رشید تبدیل میشه و وقتش که برسه حقیقت رو بهش می گم

موهیول به یوری میگه الان پنج روزه که خبر رو اوردم اما شما دستوری نداید و شاهزاده جونش رو به این خاطر به خطر انداخت ولی شما توجهی ندارید و دستور حمله ندادید
شاه یوری هم بهش میگه فکر می کنی برای من مهم نیست؟و میگه من هنوز باورم نشده شاه تسو کشته شده باشه و باید بررسی کنم ببینم راسته یا نه


و یکدفعه وسیر امنیت خبر می آره که سربازای بویو دارن به سمت مرز می ان و یوری هم میگه زود یه جلسه بگذارید
همه ی مشاورا جمع میشن و شاه یوری علیه بویو اعلام جنگ میکنه و میگه شاه تسو کشته شده و سانگا میگه من موافق جنگم و تجهیزات هم در اختیارتون قرار می دهم


باگیوک هم برای سرزنی به مرز اومده میبینه که شاه تسو زنده است و راست راست داره راه میره



شاه تسو به پیام رسونش میگه برو به گوگوریو و به شاه یوری بگو اگه هامیونگ رو جلوی چشمان من نکشه همه ی گوگوریو رو از بین ببرم 

در همین حین دوجین و یون وارد میشن و یون به شاه تسو میگه چیزیتون نشده که تسو میگه اون خنگها بدل منو کشتن فکر کردن منو کشتن

تو قسمت قبل دیدید که شاه تسو چطور سر هامیونگ رو کلاه گذاشت و اکنون ادامه ی ماجرا ...
یون ماجرا رو از پدرش می پرسه و وساجا هم میگه رئیس بایگانی بدل شاه تسو رو تو ارابه گذاشته بود و اونا بدلش رو کشتن و به دوجین میگه مراقب رئیس بایگانی باش

این یوجین هم اماده جنگ شده تا خودی نشون بده و به سریو میگه منتظرم تا منو تعلیم بدی و با هم میرن تا اموزش بهش بده

 سریو به موهیول میگه خودت چند تا حرکت نشونش بده و یوجین هم میگه از یه خدمتکار یاد بگیرم که سریو میگه فکر میکنی تو میدان جنگ خدمتکارها تو رو نمی کشن؟
موهیول هم اول بهش اسان میگره اما بعدش حسابشو میرسه و مادر یوجین هم که داره این صحنه رو تماشا میکنه می اد


 و یه چک نثار موهیول میکنه و بعد پسر گُلش رو بر می داره و می بره
موهیول هم از سریو بخشش می خواد که سریو میگه تقصیر تو نیست

یوری داره به فرمانده هاش میگه چیکار کنیم که باگیوک می اد و میگه شاه تسو زنده است


و رئیس بایگانی هم از راه میرسه به یوری میگه شاه تسو گفته باید هامیونگ رو بگیری و جلوی چشم شاه تسو اونو بکشی و گرنه همه ی گوگیرو از بین میره


ماهوانگ هم که داشت از بویو می رفت سر راه سربازا جلوشون رو میگرن و از یه راه دیگه می رن که می بینه همه ی روستائیها رو کشته اند و سربازا هم دنبالشون می گذارند که همه ی پولهاشو میگذاره و می ره

باگیوک هم به سانگا میگه هامیونگ باعث همه ی اینها است و باید بگیریمش و به تسو بدهیم و بعد میگه پیغام رسونش رو بگیرید

سربازا میخوان موهیول رو بگیرن که اونم سوار اسب مشیه و میتازونه به طرف مخفیگاهشون ولی این سربازا دست از سرش برنمیدارن و همینطور دنبالش میکنن که موهیولک مانش رو درمیاره و مثل جومونگ همه ی اونهایی که دنبالش هستن رو میکشه 

اینها هم به استقبال موهیول می ان و میگن شاه از کارهای ما خوشحال شد یا نه؟ کهموهیول میره پیش هامیونگ و میگه بدبخت شدیم
و در ادامه به هامیونگ میگه اونی که کشتیم بدل تسو بوده و سربازای بویو از مرز رد شدند و مشاورای شاه می خوان همه چیز رو گردن شاهزاده بندازند و میگه من باید وزیر امنیت و گویو رو بیارم اینجا

ماهوانگ هم پیش سانگا می ادو سانگا هم ازش می پرسه برای چی اینجا اومدی؟ و ماهوانگ هم میگه هیچ چی برام نمونده و باید کمکم کنی
سانگا هم میگه 500نیانگ بهت میدم و ماهوانگ می پرسه چیکار برات بکنم که سانگا میگه هامیونگ رو می خوام و بهش میگه اگه این بحران را بخواهیم تمام کنیم باید هامیونگ رو به شاه تسو بدهیم


موهیول به شهر می اد تا گویو رو پیدا کنه که گویو اونا رو می بینه و با هم می رن پیش شاهزاده

 

ماهوانگ می اد پیش هائه اپ و بهش میگه می خوام شاهزاده رو ببینم و هائه اپ هم اونو می بره داخل که میبینن شاهزاده نیست و براشون یه نامه گذاشته

تو نامه نوشته شده من نمی ترسم و مسئولیت کارهام رو قبول می کنم و تو باید از موهیول حراست کنی و باید یه روزی اون پادشاه این کشور بشه و هائه اپ هم زار زار گریه میکنه


موهیول با دوستاش بر می گرده و می بینه شاهزاده نیست که هائه اپ میگه اعلی حضرت به قلعه ی چانگنا رفت

 

هامیونگمیاد پیش یوری و بهش میگه منو بفرست پیش شاه تسو تا مردمو نجات بدید که یوری با لحنی از عشق بهش میگه ای احمق

یوری میگه اگه لازم باشه با خون خودم این کار رو می کنم که هامیونگ گریش می گیره و زار زار گریه می کنه و یوری هم دستشو رو شونه ی هامیونگ میذاره و همین جا این قسمت تموم میشه

این قسمت هم تموم میشه اگه می خواهید ببینید چی به سر هامیونگ و موهیول می اد قسمت بعد رو حتما دنبال کنید و نظر هم یادتون نره ... همینطور شرکت در نظر سنج




تاریخ : پنج شنبه 89/3/27 | 4:46 عصر | نویسنده : نوید فرزین | نظر

  • پزشکی
  • سخیف
  • کارت شارژ همراه اول